پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد

از ویکی‌نبشته

۱۷۷– ط

  هر گه که بر من آن بت عیّار بگذرد صد کاروانِ عالم[۱] اسرار بگذرد  
  مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد  
  هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش وین دوست منتظر که دگربار بگذرد  
  گفتم بگوشهٔ بنشینم چو عاقلان دیوانه‌ام کند چو پریوار بگذرد  
  گفتم دری ز خلق ببندم بروی خویش دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد  
  بازار حسن جملهٔ خوبان شکستهٔ ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد  
  غایب مشو که عمر گرانمایه ضایعست الا دمیکه در نظر یار بگذرد  
  آسایشست رنج کشیدن ببوی آنک روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد  
  ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو ما گر محتسب بخانهٔ خمار بگذرد[۲]  
  سعدی بخویشتن نتوان رفت سویدوست کانجا طریق نیست که اغیار بگذرد  


  1. کاروان ز عالم.
  2. در دو نسخهٔ قدیم بجای این بیت:
      این محتسب که دشمن چنگست و خصم نای یک روز بس که بر در خمار بگذرد