پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/هر که نامهربان بود یارش

از ویکی‌نبشته

۳۲۴– ط

  هر که نامهربان بود یارش واجبست احتمال آزارش  
  طاقت رفتنم نمی ماند چون نظر[۱] میکنم برفتارش  
  وز سخن گفتنش چنان مستم که ندانم جواب گفتارش  
  کشتهٔ تیر[۲] عشق زنده کند گر بسر بگذرد دگربارش  
  هر چه زان تلختر بخواهد گفت گو بگو از لب شکربارش  
  عشق پوشیده بود و صبر نماند پرده برداشتم ز اسرارش  
  وه که گر[۳] من بخدمتش برسم خود چه خدمت کنم بمقدارش  
  بیم دیوانگیست مردمرا زآمدن[۴] رفتن پریوارش  
  کاش بیرون نیامدی سلطان تا ندیدی گدای بازارش  
  سعدیا روی دوست نادیدن به که دیدن میان اغیارش  


  1. نگه.
  2. پند.
  3. آه اگر.
  4. زآمد و.