کلیات سعدی/غزلیات/ما دل دوستان به جان بخریم
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۳۸ – خ
ما دل دوستان بجان بخریم | ور[۱] جهان دشمنست غم نخوریم | |||||
گر بشمشیر میزند معشوق[۲] | گو بزن جان من که ما سپریم | |||||
آنکه صبر از جمال او نبود[۳] | بضرورت جفای او ببریم | |||||
گر بخشمست و گر بعین رضا | نگهی باز کن که منتظریم[۴] | |||||
یکنظر بر جمال طلعت دوست | گر بجان میدهند تا[۵] بخریم | |||||
گر تو گوئی خلاف عقلست این | عاقلان دیگرند و ما دگریم | |||||
باش تا خون ما همی ریزد | ما دران دست و قبضه[۶] مینگریم | |||||
گر برانند و گر ببخشایند | ما برین در گدای یک نظریم | |||||
دوست چندانکه میکشد ما را | ما بفضل خدای زنده تریم | |||||
سعدیا زهر قاتل از دستش | گو بیاور که چون شکر بخوریم | |||||
ای نسیم صبا ز روضهٔ انس | برگذر پیش از آنکه درگذریم | |||||
تو خداوندگار باکرمی | گر چه ما بندگان بی هنریم[۷] |