پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی

از ویکی‌نبشته

۶۲۰ – ط

  فرّخ صباح آنکه تو بر وی نظر کنی فیروز روز آنکه تو بروی گذر کنی  
  آزاد بندهٔ که بود در رکاب تو خرّم ولایتی که تو آنجا سفر کنی  
  دیگر نبات را نخرد مشتری بهیچ یکبار اگر تبسم همچون شکر کنی  
  ای آفتاب روشن و ای سایهٔ همای ما را نگاهی از تو تمناست اگر کنی[۱]  
  من با تو دوستی و وفا کم نمیکنم چندانکه دشمنی و جفا بیشتر کنی  
  مقدور من سریست که در پایت افکنم گر زانکه التفات بدین مختصر کنی  
  عمریست تا بیاد تو شب روز میکنم تو خفتهٔ که گوش بآه سحر کنی  
  دانی که رویم از همه عالم بروی تست زنهار اگر تو روی بروئی دگر کنی  
  گفتی که دیر و زود بحالت نظر کنم آری[۲] کنی چو بر سر خاکم گذر کنی  
  شرطست سعدیا که بمیدان عشق دوست[۳] خود را بپیش تیر ملامت سپر کنی  
  وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم تا از خدنگ غمزهٔ خوبان حذر کنی  


  1. متن مطابقست با نسخ معتبر و قدیم و در نسخ دیگر: تمناست گر کنی.
  2. وقتی.
  3. یار.