کلیات سعدی/غزلیات/غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۷۰– ط
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد | جوابش تلخ و[۱] پنداری شکر زیر زبان دارد | |||||
مرا گر دوستی با او بدوزخ میبرد شاید | بنقد اندر بهشتست آنکه یاری مهربان دارد | |||||
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی | مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد | |||||
برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم[۲] را | بجانان زندگانی کن بهائم نیز جان دارد | |||||
محبت با کسی دارم کزو با خود نمیآیم | چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد | |||||
نه مردی گر بشمشیر از جفای دوست برگردی | دهل را کاندرون بادست زانگشتی فغان دارد | |||||
بتشویش قیامت در، که یار از یار بگریزد[۳] | محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد | |||||
خوش آمد باد نوروزی بصبح از باغ پیروزی | ببوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد | |||||
یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی | چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد؟ | |||||
چو سعدی عشق تنها باز و[۴] و راحت بین و آسایش | بتنها ملک[۵] میراند که منظوری نهان دارد |