کلیات سعدی/غزلیات/دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت

از ویکی‌نبشته

۱۳۴– ب

  دلی که دید که پیرامن خطر میگشت؟ چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت  
  هزار گونه غم از چپ و راست[۱] دامنگیر هنوز در تک و پوی غمی دگر میگشت  
  سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت  
  چو بیدلان همه در کار عشق میآویخت چو ابلهان همه از راه عقل بر میگشت  
  ز بخت بی‌ره و آئین و پا و سر میزیست ز عشق بی‌دل و آرام و خواب و خور میگشت  
  هزار بارش از این پند بیشتر دادم که گرد بیهده کم گرد و بیشتر میگشت  
  بهر طریق که باشد نصیحتش مکنید که او بقول نصیحت کنان بتر میگشت  

  1. هر سوئیست.