کلیات سعدی/غزلیات/خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۶۱ – ب، خ
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزهزاری[۱] | مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری | |||||
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی | گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر[۲] افتد شکاری | |||||
راحت جانست رفتن با دلارامی بصحرا | عین درمانست گفتن درد دل با غمگساری | |||||
هر که منظوری ندارد عمر ضایع میگذارد | اختیار اینست دریاب ایکه داری اختیاری[۳] | |||||
عیش[۴] در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا | گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری | |||||
بار بیاندازه دارم بر دل از سودای جانان[۵] | آخر ای بیرحم باری از دلی برگیر[۶] باری | |||||
دانی از بهر چه معنی خاک پایت مینباشم؟ | تا ترا ننشیند از من بر دل نازک غباری | |||||
ور ترا با خاکساری سر بصحبت در نیاید | بر سر راهت بیفتم تا کنی بر من گذاری | |||||
زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشد | گر دری خواهد گشودن سهل باشد انتظاری | |||||
دوستان معذور دارند[۷] از جوانمردی و رحمت | گر بنالد دردمندی یا بگرید بیقراری | |||||
رفتنش دل میرباید گفتنش جان میفزاید | با چنین حسن و لطافت چون کند پرهیزگاری؟ | |||||
عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق شاید | کو نخواهد ماند بیشک وین بماند[۸] یادگاری |