کلیات سعدی/غزلیات/خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۷۷– ق
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم | بدیدار تو خوشنودم بگفتار تو خرسندم | |||||
اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد | مباد آنروز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم | |||||
کسی مانند[۱] من جستی زهی بدعهد سنگیندل | مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم | |||||
اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد | کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم | |||||
بجانت کز میان جان ز جانت دوستر دارم | بحق دوستی جانا که باور دار سوگندم | |||||
مکن رغبت بهر سوئی بیاران پراکنده | که من مهر دگر یاران ز هر سوئی پراکندم | |||||
شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم | درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم | |||||
چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم؟ | چو کار از دست بیرون شد[۲] چسود از دادن پندم؟ | |||||
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم | پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم | |||||
بخواری در پیت سعدی چو گرد افتاده میگوید | پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم |