کلیات سعدی/غزلیات/بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۴۹– ط
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول | من گوش استماع ندارم لمن یقول | |||||
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق | جائی دلم برفت که حیران شود عقول | |||||
آخر نه دل بدل رود، انصاف من بده | چونست من بوصل تو مشتاق و تو ملول؟ | |||||
یکدم نمیرود که نه در خاطری ولیک | بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول | |||||
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم | پروانه را چه حاجت پروانهٔ دخول؟ | |||||
گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست | بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول | |||||
نَفسی تَزُول عاقبة الامر فی الهوی | یا مُنیتی وَ ذکرک فی النفس[۱] لایَزول | |||||
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست | گر رد کنی بضاعت مزجاة ور قبول | |||||
ای پیک نامهبر[۲] که خبر میبری بدوست | یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول | |||||
دوران دهر و تجربتم[۳] سر سپید کرد | وز سر بدر نمیرودم همچنان فضول | |||||
سعدی چو پای بند شدی بار غم ببر | عیار دست بسته نباشد مگر حمول |