پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس

از ویکی‌نبشته

۳۱۷– ط

  بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس ور پای بندی همچو من فریاد میخوان از[۱] قفس  
  گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان[۲] هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس  
  محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان تو خواب میکن بر شتر تا بانگ میدارد[۳] جرس  
  شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند او بادبیزن همچنان در دست و میآید مگس[۴]  
  پند خردمندان چسود اکنون که بندم سخت شد گر جستم این بار از قفس بیدار باشم زین سپس  
  گر دوست می‌آید برم یا تیغ دشمن بر سرم من با کسی افتاده‌ام کز وی نپردازم بکس  
  با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شوم[۵] چون صبح بیخورشیدم از دل بر نمیآید نفس  
  من مفلسم در کاروان گو هر که خواهی قصد کن نگذاشت مطرب در برم چندانکه بستاند عسس  
  گر پند میخواهی بده ور بند میخواهی بنه دیوانه سر خواهد نهاد آنگه نهد از سر هوس  
  فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان چندین بفریاد آوری باری[۶] بفریادش برس  


  1. میکن در.
  2. شکل غلط قبلی: ... نامهربان و نامهربان
  3. بردارد.
  4. در نسخه‌های قدیم عموما «میراند مگس» ولی معنی آن بر ما آشکار نیست.
  5. شکل غلط قبلی: ... دمی باشد کز یاد او غافل..
  6. چندش بفریاد آوری آخر.