کلیات سعدی/غزلیات/بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۹۷ – ب
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی | صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی | |||||
گر پیر مناجاتست[۱] ور رند خراباتی | هر کس قلمی رفتست بر وی بسرانجامی | |||||
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد | هر کس عملی دارد من گوش[۲] بانعامی | |||||
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم | تو عشق گلی داری من عشق گلندامی | |||||
سروی بلب جوئی گویند چه خوش باشد | آنان که ندیدستند سروی بلب بامی | |||||
روزی تن[۳] من بینی قربان سر کویش | وین عید نمیباشد الّا بهر ایامی | |||||
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن | آخر ز دعاگوئی یاد آر بدشنامی | |||||
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی[۴] | ور نه که برد[۵] هیهات از ما به تو پیغامی؟ | |||||
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما[۶] | نومید نباید[۷] بود از روشنی بامی | |||||
سعدی بلب دریا دُردانه کجا یابی؟ | در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی |