پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/بازت ندانم از سر پیمان ما که برد

از ویکی‌نبشته

۱۷۵– خ

  بازت ندانم از سر پیمان ما که برد؟ باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد؟  
  چندین وفا که کرد چو من در هوای تو؟ وآنگه ز دست هجر تو چندین جفا که برد؟  
  بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من بگوش وی این ماجرا که برد؟  
  گفتم لب ترا که دل من تو بردهٔ گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد؟  
  سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست ما را غم تو برد بسودا ترا که برد؟  
  توفیق عشق رویتو گنجیست تا که یافت؟ باز اتفاق وصل تو گوئیست تا که برد؟  
  جز چشم تو که فتنهٔ قتال عالمست صد شیخ و زاهد از سَرِ راه خدا که برد؟  
  سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست دستی بکام دل ز سپهر دغا که برد؟