پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر

از ویکی‌نبشته

۳۰۶– ب

  ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر  
  تا تو مصور شدی در دل یکتای من جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر  
  عیب کنندم که چند در پی خوبان روی چون نرود بنده‌وار هر که برندش اسیر  
  بستهٔ زنجیر زلف زود نیابد خلاص دیر برآید بجهد هر که فرو شد بقیر  
  چون تو بتی بگذرد سروقدِ سیم‌ساق هر که درو ننگرد مرده بود یا ضریر  
  گر نبرم ناز دوست کیست که مانند اوست کبر کند بی‌خلاف هر که بود بی‌نظیر  
  قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند هست بصورت بلند لیک[۱] بمعنی قصیر  
  هر که طلبکار تست[۲] روی نتابد ز تیغ وانکه هوادار تست[۲] بازنگردد بتیر  
  بوسه دهم بنده‌وار بر قدمت، ور سرم در سر این میرود بیسروپائی مگیر  
  سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال آنت مقامی بزرگ اینت بهائی حقیر  
  گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما بتو مستظهریم وز همه عالم فقیر  


  1. آنکه.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ اوست.