کلیات سعدی/غزلیات/ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۱۳ – ق
ای ولولهٔ عشق تو بر هر سر کوئی | روی تو ببرد از دل ما هر غم روئی | |||||
آخر سر موئی بترحم نگر آن را | کآهی بودش تعبیه بر هر بن[۱] موئی | |||||
کم می نشود تشنگی دیدهٔ شوخم | با آنکه روان کردهام از هر مژه جوئی | |||||
ای هر تنی از مهر تو افتاده بکنجی | وی هر دلی از شوق تو آواره بسوئی | |||||
ما یکدل و تو شرم نداری که برآئی | هر لحظه بدستانی و هر روز بخوئی | |||||
در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی | وز سنگ نخیزد[۲] چو دل سخت تو روئی | |||||
بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین | گر باد ببستان برد از زلف تو بوئی | |||||
با این همه[۳] میدان لطافت که تو داری | سعدی چه بود در خم چوگان تو گوئی |