پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی

از ویکی‌نبشته

۶۰۱ – ب

  ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی  
  روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی  
  گر مرا عشقت بسختی کشت سهلست اینقدر کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی  
  دُر چکانیدی قلم بر نامهٔ دلسوز من گر امید صلح باری در جوابت دیدمی  
  راستی خواهی سر از من تافتن[۱] بودی صواب گر چو کژبینان بچشم ناصوابت دیدمی  
  آه اگر وقتی چو گل در بوستان، یا چون سمن در گلستان، یا چو نیلوفر در آبت دیدمی  
  ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون[۲] هلال اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی[۳]  
  از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی  
  سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک گر بخدمت دست سعدی در رکابت دیدمی  
  این تمنایم ببیداری میسر کی شد کاشکی خوابم گرفتی[۴] تا به خوابت دیدمی  


  1. راستی را سر ز من بر تافتن.
  2. کاش باری چون.
  3. دو بیت بعد در نسخه‌های قدیم نیست.
  4. ببردی.