کلیات سعدی/غزلیات/ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۰۱ – ب
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی | سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی | |||||
روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر | گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی | |||||
گر مرا عشقت بسختی کشت سهلست اینقدر | کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی | |||||
دُر چکانیدی قلم بر نامهٔ دلسوز من | گر امید صلح باری در جوابت دیدمی | |||||
راستی خواهی سر از من تافتن[۱] بودی صواب | گر چو کژبینان بچشم ناصوابت دیدمی | |||||
آه اگر وقتی چو گل در بوستان، یا چون سمن | در گلستان، یا چو نیلوفر در آبت دیدمی | |||||
ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون[۲] هلال | اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی[۳] | |||||
از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب | کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی | |||||
سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک | گر بخدمت دست سعدی در رکابت دیدمی | |||||
این تمنایم ببیداری میسر کی شد | کاشکی خوابم گرفتی[۴] تا به خوابت دیدمی |