پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/آن کیست که می‌رود به نخجیر

از ویکی‌نبشته

۳۰۴– ط

  آن کیست که میرود بنخجیر پای دل دوستان بزنجیر  
  همشیرهٔ جادوان بابل همسایهٔ لُعبتان کشمیر  
  اینست بهشت اگر شنیدی کز دیدن آن جوان شود پیر  
  از عشق کمان دست و بازوش افتاده خبر ندارد از تیر  
  نقاش که صورتش ببیند از دست بیفکند تصاویر  
  ای سخت جفای سست پیوند[۱] رفتی و چنین برفت تقدیر  
  کوته نظران ملامت از عشق بیفایده میکنند و تحذیر  
  با جان من[۲] از جسد برآید خونی که فروشدست با شیر  
  گر جان طلبد حبیب عشاق[۳] نه منع[۴] روا بود نه تأخیر  
  آنرا که مراد دوست باید گو ترک مراد خویشتن گیر  
  سعدی چو اسیر عشق ماندی تدبیر تو چیست ترک تدبیر  


  1. ای سخت کمان سست پیمان.
  2. مگر.
  3. عاشق، مشتاق.
  4. صبر.