کلیات سعدی/غزلیات/آخر نگهی به سوی ما کن
ظاهر
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۶۷ – ط
آخر نگهی بسوی ما کن | دردی بارادتی[۱] دوا کن | |||||
بسیار خلاف عهد[۲] کردی | آخر بغلط یکی وفا کن | |||||
ما را تو بخاطری همه روز | یکروز تو نیز یاد ما کن | |||||
این قاعدهٔ خلاف بگذار | وین خوی معاندت رها کن | |||||
برخیز و در سرای دربند[۳] | بنشین و قبای بسته وا کن | |||||
آنرا که هلاک میپسندی | روزی دو بخدمت آشنا کن | |||||
چون انس گرفت و مهر پیوست | بازش بفراق مبتلا کن | |||||
سعدی چو حریف ناگزیرست | تن در ده و چشم در قضا کن | |||||
شمشیر که[۴] میزند سپر باش | دشنام که میدهد دعا کن | |||||
زیبا نبود شکایت از دوست | زیبا همه روز گو جفا کن |