پرش به محتوا

کلیات سعدی/بوستان/باب چهارم/شنیدم که فرزانه‌ای حق پرست

از ویکی‌نبشته

حکایت

  شنیدم که فرزانهٔ حق پرست گریبان گرفتش یکی رند[۱] مست  
  از آن تیره دل مرد صافی درون قفا خورد و سر بر نکرد از سکون  
  یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز تحمل دریغست ازین بی تمیز  
  شنید این سخن مرد پاکیزه خوی بدو گفت ازین نوع با من[۲] مگوی  
  درد مست نادان گریبان مرد که با شیر جنگی سگالد نبرد  
  ز هشیار عاقل نزیبد که دست زند در گریبان نادان مست  
  هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند[۳]  


  1. مرد.
  2. دیگر.
  3. این بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.