کلیات سعدی/بوستان/باب پنجم/سیهکاری از نردبانی فتاد
ظاهر
حکایت
سیهکاری[۱] از نردبانی فتاد | شنیدم که هم در نفس جان بداد | |||||
پسر چند روزی گرستن گرفت | دگر با حریفان نشستن گرفت | |||||
بخواب اندرش دید و پرسید حال | که چون رستی از حشر و نشر و سؤال؟ | |||||
بگفت ای پسر قصه بر من مخوان | بدوزخ در افتادم از نردبان | |||||
نکو سیرتی بی تکلف برون | به از نیکنامی خراب اندرون | |||||
بنزدیک من شبرو راهزن | به از فاسق پارسا پیرهن | |||||
یکی بر در خلق رنج آزمای | چه مزدش دهد در قیامت خدای؟ | |||||
ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار | چو در خانهٔ زید باشی بکار | |||||
نگویم تواند رسیدن بدوست | درین ره جز آن کس که رویش دروست[۲] | |||||
ره راست رو تا بمنزل رسی | تو بر ره نهای زین قبل واپسی | |||||
چو گاوی که عصار چشمش ببست | دوان تا بشب، شب همانجا که هست | |||||
کسی گر[۳] بتابد ز محراب روی | بکفرش گواهی دهند اهل کوی | |||||
تو هم پشت بر قبلهٔ در نماز | گرت در خدا نیست روی نیاز | |||||
درختی که بیخش بود برقرار | بپرور، که روزی دهد میوه بار | |||||
گرت بیخ اخلاص در بوم نیست | ازین بر[۴] کسی چون تو محروم نیست | |||||
هر آن کافکند تخم بر روی سنگ | جوی وقت دخلش نیاید بچنگ | |||||
منه آبروی ریا را محل | که این آب در زیر دارد وحل | |||||
چو در خفیه بد باشم و خاکسار | چسود آب ناموس بر روی کار؟ | |||||
بروی و ریا خرقه سهلست دوخت | گرش با خدا در[۵] توانی فروخت | |||||
چه دانند مردم که در جامه کیست؟ | نویسنده داند که در نامه چیست | |||||
چه وزن آورد جای انبان باد؟ | که میزان عدلست و دیوان داد | |||||
مُرائی که چندین ورع مینمود | بدیدند و هیچش در انبان نبود | |||||
کنند ابره[۶] پاکیزهتر ز آستر | که آن در حجابست و این در نظر | |||||
بزرگان فراغ از نظر داشتند | از آن پرنیان آستر داشتند | |||||
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش | برون حله کن گو درون حشو باش | |||||
ببازی نگفت این سخن با یزید | که از منکر ایمنترم کز مرید | |||||
کسانی که سلطان و شاهنشهند | سراسر گدایان این درگهند | |||||
طمع در گدا مرد معنی نبست | نشاید گرفتن در افتاده دست | |||||
همان به گر آبستن گوهری | که همچون صدف سر بخود در بری | |||||
چو روی پرستیدنت در خداست | اگر جبرئیلت نبیند رواست | |||||
ترا پند سعدی بسست ای پسر | اگر گوش گیری[۷] چو پند پدر | |||||
گر امروز گفتار ما نشنوی | مبادا که فردا پشیمان شوی | |||||
ازین به نصیحتگری بایدت | ندانم پس از من چه پیش آیدت |