کلیات سعدی/بوستان/باب هشتم/نخست او ارادت به دل در نهاد
ظاهر
نخست او ارادت بدل در نهاد | پس این بنده بر آستان سر نهاد | |||||
گر از حق نه توفیق خیری رسد | کی از بنده چیزی[۱] بغیری رسد؟ | |||||
زبانرا چه بینی[۲] که اقرار داد؟ | ببین تا زبانرا که گفتار داد | |||||
در معرفت دیدهٔ آدمیست | که بگشوده بر آسمان و زمیست | |||||
کیت فهم بودی نشیب و فراز | گر این در نکردی بروی تو باز[۳]؟ | |||||
سر آورد و دست از عدم در وجود | درین جود بنهاد و در وی سجود | |||||
و گر نه کی از دست جود آمدی؟ | محالست کز سر سجود آمدی | |||||
بحکمت زبان داد و گوش آفرید | که باشند صندوق دل را کلید | |||||
اگر نه زبان قصه برداشتی | کس از سرّ دل کی خبر داشتی؟ | |||||
و گر نیستی سعی جاسوس گوش | خبر کی رسیدی بسلطان هوش | |||||
مرا لفظ شیرین خواننده داد | ترا سمع و ادراک[۴] داننده داد | |||||
مدام این دو چون حاجبان بر درند | ز سلطان بسلطان خبر میبرند | |||||
چه اندیشی از خود که فعلم نکوست؟ | از آنن در نگه کن که توفیق[۵] اوست | |||||
برد بوستانبان بایوان شاه | بنو باوه گل هم[۶] ز بستان شاه |