پرش به محتوا

کلیات سعدی/بوستان/باب هشتم/سرشتست باری شفا در عسل

از ویکی‌نبشته
  سرشتست[۱] باری[۲] شفا در عسل نه چندانکه زور آورد با اجل[۳]  
  عسل خوش کند زندگانرا مزاج ولی درد مردن ندارد علاج  
  رمق ماندهٔ را که جان از بدن برآمد، چه سود انگبین در دهن؟  
  یکی گرز پولاد بر مغز[۴] خورد کسی گفت صندل بمالش بدرد  
  ز پیش خطر تا توانی گریز ولیکن مکن با قضا پنجه تیز  
  درون تا بود قابل شرب و اکل بدن تازه رویست و پاکیزه شکل  
  خراب آنگه این خانه گردد تمام که با هم نسازند طبع و طعام  
  مزاجت[۵] تر و خشک و گرمست و سرد مرکب ازین چار طبعست مرد  
  یکی زین چو بر دیگری یافت دست ترازوی عدل طبیعت شکست  
  اگر باد سرد نفس نگذرد تف معده جان در خروش آورد  
  و گر دیگ معده نجوشد[۶] طعام تن نازنین را شود کار خام  
  در اینان نبندد دل اهل شناخت که پیوسته با هم نخواهند ساخت  
  توانائی تن مدان از خورش که لطف حقت میدهد پرورش  
  بحقش که گردیده بر تیغ و کارد نهی، حق شکرش نخواهی گزارد  
  چو رویی بخدمت[۷] نهی بر زمین خدا را ثنا گوی و خود را مبین  
  گدائیست تسبیح و ذکر و حضور گدا را نباید که باشد غرور  
  گرفتم که خود خدمتی کردهٔ نه پیوسته اقطاع او خوردهٔ[۸]؟  

  1. نهادست.
  2. یزدان.
  3. اگر خواجه را مانده باشد محل. و در بعضی از نسخه‌ها این بیت هم هست:
      همیدون بسی منفعت در نبات اگر خواجه را مانده باشد حیات  
  4. فرق.
  5. طبایع.
  6. بخوشد. در بعضی از نسخه‌های چاپی: چو در دیک معده نجوشد.
  7. بطاعت.
  8. این بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.