کلیات سعدی/بوستان/باب ششم/شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
ظاهر
حکایت
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج | دو دینار بر هر دوان کرد خرج | |||||
یکی گفتش از دوستان در نهفت | چکردی بدین هر دو دینار؟ گفت | |||||
بدیناری از پشت راندم نشاط | بدیگر، شکم را کشیدم سماط | |||||
فرومایگی کردم و ابلهی | که این همچنان پر نشد وان تهی | |||||
غذا گر لطیفست و گر سرسری | چو دیرت بدست افتد خوش خوری | |||||
سر آنگه ببالین نهد هوشمند | که خوابش بقهر آورد در کمند | |||||
مجال سخن تا نیابی مگوی | چو میدان نبینی نگه دار گوی | |||||
وز اندازه بیرون مرو پیش زن | نه دیوانهٔ تیغ بر خود مزن | |||||
ببی رغبتی شهوت انگیختن | برغبت بود خون خود ریختن[۱] |
- ↑ در بعضی از نسخههای چاپی این شعر در اینجاست:
مگوی و منه تا توانی قدم از اندازه بیرون و ز اندازه کم