پرش به محتوا

کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/شنیدم که مردی غم خانه خورد

از ویکی‌نبشته
بوستان از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

شنیدم که مردی غم خانه خورد

حکایت

  شنیدم که مردی غم خانه خورد که زنبور بر سقف او لانه کرد  
  زنش گفت از اینان چه خواهی مکن که مسکین پریشان شوند از وطن  
  بشد مرد نادان[۱] پس کار خویش گرفتند یکروز زن را بنیش  
  زن بیخرد بر در و بام و کوی همیکرد فریاد و میگفت شوی  
  مکن روی بر مردم ای زن تُرش تو گفتی که زنبور مسکین مکش  
  کسی با بدان نیکوئی چون کند بدان را تحمل بد افزون کُند  
  چو اندر سری بینی آزار خلق بشمشیر تیزش بیازار حلق  
  سگ آخر که باشد که خوانش[۲] نهند؟ بفرمای تا استخوانش دهند  
  چه نیکو زده‌است این مثل پیر ده ستور لگدزن گرانبار به  
  اگر نیکمردی نماید عسس نیارد بشب خفتن از دزد کس  
  نی نیزه در حلقهٔ کارزار بقیمت تر از نیشکر صد هزار  
  نه هر کس سزاوار باشد بمال یکی مال خواهد[۳] یکی گوشمال  
  چو گربه نوازی کبوتر برد چو فربه کنی گرگ یوسف درد  
  بنائی که محکم ندارد اساس بلندش مکن ور کنی زو هراس  

***

  چه خوش گفت بهرام صحرانشین چو یکران توسن زدش بر زمین  
  دگر اسبی از گله باید گرفت که گر سر کشد باز شاید گرفت  
  ببند ای پسر دجله در[۴] آب کاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست  
  چو گرگ خبیث آمدت[۵] در کمند بکش، ورنه دل بر کن از گوسفند  
  از ابلیس هرگز نیاید سجود نه از بد گهر نیکوئی در وجود  
  بد اندیش را جاه و فرصت مده عدو در چه و دیو در شیشه به  
  مگو شاید این مار کشتن بچوب چو سر زیر سنگ تو دارد بکوب  
  قلمزن که بد کرد با زیردست قلم بهتر او را بشمشیر دست  
  مدبر که قانون بد می‌نهد ترا میبرد تا بدوزخ[۶] دهد  
  مگو ملک را این مدبر بسست مدبر مخوانش که مدبر کسست  
  سعید آورد قول سعدی بجای که ترتیب ملکست و تدبیر[۷] رای[۸]  

  1. دانا.
  2. بریان.
  3. باید.
  4. چون.
  5. آیدت.
  6. بآتش.
  7. توفیر، تدبیر و.
  8. در بعضی از نسخه‌های چاپی این ابیات در اینجا آورده شد:
      کمالست در نفس مرد کریم گرش زر نباشد چه نقصان و بیم  
      محالست اگر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود  
      و گر خود نیابد جوانمرد نان مزاجش توانگر بود همچنان  
      اگر قیمتی گوهری غم مدار که ضایع نگرداندت روزگار  
      بدر میکنند آبگینه ز سنک کجا ماند آئینه در زیر سنک  
      هنر باید و فضل و بخت و کمال که گاه آید و گه رود جاه و مال