کلیات سعدی/بوستان/باب اول/چو شمشیر پیکار برداشتی
ظاهر
| چو شمشیر پیکار برداشتی | نگه دار پنهان ره آشتی | |||||
| که لشکر شکوفان[۱] مغفر شکاف | نهان صلح جستند و پیدا مصاف | |||||
| دل مرد میدان نهانی بجوی | که باشد که در پایت افتد چو گوی | |||||
| چو سالاری از دشمن افتد بچنگ | بکشتن درش کرد باید درنگ | |||||
| که افتد کزین نیمه هم سروری | بماند گرفتار در چنبری | |||||
| اگر کشتی این بندی ریش را | نبینی دگر بندی خویش را | |||||
| نترسد که دورانش بندی کند | که بر بندیان زورمندی کند | |||||
| کسی بندیان را بود دستگیر | که خود بوده باشد ببندی اسیر | |||||
| اگر سرنهد بر خطت سروری | چو نیکش بداری، نهد دیگری | |||||
| اگر خفیه ده دل بدست آوری | از آن به که صد ره شبیخون بری | |||||
***
- ↑ کشوفان.