کلیات سعدی/بوستان/باب اول/نگویم ز جنگ بد اندیش ترس
ظاهر
نگویم ز جنگ بد اندیش ترس | در آوازهٔ[۱] صلح ازو بیش ترس | |||||
بسا کس[۲] بروز آیت صلح خواند | چو شب شد سپه بر سر خفته راند | |||||
زره پوش خسبند مرد اوژنان | که بستر بود خوابگاه زنان | |||||
بخیمه درون مرد شمشیر زن | برهنه نخسبد چو در خانه زن | |||||
بباید نهان جنگ را ساختن | که دشمن نهان آورد تاختن | |||||
حذر، کار مردان کار آگهست | یزک، سدّ روئین لشکر گهست |
***