پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/گفت ماهیخوار با ماهی ز دور
ظاهر
گفت ماهیخوار با ماهی ز دور | که چه میخواهی ازین دریای شور | |||||
خردی و ضعف تو از رنج شناست | این نه راه زندگی، راه فناست | |||||
اندرین آب گل آلود، ای عجب | تا بکی سرگشته باشی روز و شب | |||||
وقت آن آمد که تدبیری کنی | در سرای عمر تعمیری کنی | |||||
ما بساط از فتنه ایمن کردهایم | صد هزاران شمع، روشن کردهایم | |||||
هیچگه ما را غم صیاد نیست | انده طوفان و سیل و باد نیست | |||||
گر بیائی در جوار ما دمی | بینی از اندیشه خالی عالمی | |||||
نیمروزی گر شوی مهمان ما | غرق گردی در یم احسان ما | |||||
نه تپیدن هست و نه تاب و تبی | نه غم صبحی، نه پروای شبی | |||||
دامها بینم براه تو نهان | رفتنت باشد همان، مردن همان | |||||
تابهها و شعلهها در انتظار | که تو یکروزی بسوزی در شرار | |||||
گر نمیخواهی در آتش سوختن | بایدت اندرز ما آموختن | |||||
گر سوی خشکی کنی با ما سفر | بر نگردی جانب دریا دگر | |||||
گر ببینی آن هوا و آن نسیم | بشکنی این عهد و پیوند قدیم | |||||
گفت از ما با تو هر کس گشت دوست | تو بدست دوستی، کندیش پوست | |||||
گر که هر مطلوب را طالب شویم | با چه نیرو بر هوی غالب شویم | |||||
چشمهی نور است این آب سیاه | تو نکردی چون خریداران نگاه | |||||
خانهی هر کس برای او سزاست | بهر ماهی، خوشتر از دریا کجاست | |||||
گر بجوی و برکه لای و گل خوریم | به که از جور تو خون دل خوریم | |||||
جنس ما را نسبتی با خاک نیست | پیش ماهی، سیل وحشتناک نیست | |||||
آب و رنگ ما ز آب افزودهاند | خلقت ما را چنین فرمودهاند | |||||
گر ز سطح آب بالاتر شویم | زاتش بیداد، خاکستر شویم | |||||
قرنها گشتیم اینجا فوج فوج | می نترسیدیم از طوفان و موج | |||||
لیک از بدخواه، ما را ترسهاست | ترس جان، آموزگار درسهاست | |||||
بسکه بدکار و جفا جو دیدهام | از بدیهای جهان ترسیدهایم | |||||
برهگان را ترس میباید ز گرگ | گردد از این درس، هر خردی بزرگ | |||||
با عدوی خود، مرا خویشی نبود | دعوت تو جز بداندیشی نبود | |||||
تا بود پائی، چرا مانم ز راه | تا بود چشمی، چرا افتم به چاه | |||||
گر بچنگ دام ایام اوفتم | به که با دست تو در دام اوفتم | |||||
گر بدیگ اندر، بسوزم زار زار | بهتر است آن شعله زین گرد و غبار | |||||
تو برای صید ماهی آمدی | کی برای خیر خواهی آمدی | |||||
از تو نستانم نوا و برگ را | گر بچشم خویش بینم مرگ را |