پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/گفت دیوار قصر پادشهی

از ویکی‌نبشته
  گفت دیوار قصر پادشهی که بلندی، مرا سزاوار است  
  هر که مانند من سرافرازد پایدار و بلند مقدار است  
  فرخم زان سبب که سایه‌ی من جای آسایش جهاندار است  
  نقش بام و درم ز سیم و زر است پرده‌ام از حریر گلنار است  
  در پناه من ایمن است ز رنج شاه، گر خفته یا که بیدار است  
  سوی من، دزد ره نیابد از آنک تا کمند افکند گرفتار است  
  همگی بر در منند گدای هر چه میر و وزیر و سالار است  
  قفل سیمم بنزد سیمگر است پرده‌ی اطلسم ببازار است  
  با منش هیچ حیله در نگرفت گرچه شبگرد چرخ، غدار است  
  باد و برفم بسی بخست و هنوز قوت و استقامتم یار است  
  من ز تدبیر خود بلند شدم هر که کوته نظر بود خوار است  
  نیکبخت آنکه نیتش نیکوست نیکنام آنکه نیک رفتار است  
  قرنها رفت و هیچ خم نشدم گر چه دائم بپشت من بار است  
  اثر من بجای خواهد ماند زانکه محکم‌ترین آثار است  
  پایه گفت اینقدر بخویش مناز در و دیوار و بام، بسیار است  
  اندر آنجا که کار باید کرد چه فضیلت برای گفتار است  
  نشنیدی که مردم هنری هنر و فضل را خریدار است  
  معرفت هر چه هست در معنی است نه درین صورت پدیدار است  
  گرچه فرخنده است مرغ همای چونکه افتاد و مرد، مردار است  
  از تو، کار تو پیشرفت نکرد نکته‌ی دیگری درین کار است  
  همه سنگینی تو، روی من است گر جوی، گر هزار خروار است  
  تو ز من داری این گرانسنگی پیکر بی روان، سبکسار است  
  همه بر پای، از ثبات منند هر چه ایوان و بام و انبار است  
  گر چه این کاخ را منم بنیاد سخن از خویش گفتنم عار است  
  کارها را شمردن آسان است فکر و تدبیر کار دشوار است  
  بار هر رهنورد، یکسان نیست این سبکبار و آن گرانبار است  
  هر کسی را وظیفه و عملی است رشته‌ای پود و رشته‌ای تار است  
  وقت پرواز، بال و پر باید که نه این کار چنگ و منقار است  
  همه پروردگان آب و گلند هر چه در باغ از گل و خار است  
  عافیت از طبیب تنها نیست هر ز دارو، هم از پرستار است  
  هر کجا نقطه‌ای و دائره‌ایست قصه‌ای هم ز سیر پرگار است  
  رو، که اول حدیث پایه کنند هر کجا گفتگوی دیوار است