پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/گفت تیری با کمان، روز نبرد
ظاهر
گفت تیری با کمان، روز نبرد | کاین ستمکاری تو کردی، کس نکرد | |||||
تیرها بودت قرین، ای بوالهوس | در فکندی جمله را در یک نفس | |||||
ما ز بیداد تو سرگردان شدیم | همچو کاه اندر هوا رقصان شدیم | |||||
خوش بکار دوستان پرداختی | بر گرفتی یک یک و انداختی | |||||
من دمی چند است کاینجا ماندهام | دیگران رفتند و تنها ماندهام | |||||
بیم آن دارم کازین جور و عناد | بر من افتد آنچه بر آنان فتاد | |||||
ترسم آخر بگذرد بر جان من | آنچه بگذشتست بر یاران من | |||||
زان همی لرزد دل من در نهان | که در اندازی مرا هم ناگهان | |||||
از تو میخواهم که با من خو کنی | بعد ازین کردار خود نیکو کنی | |||||
زان گروه رفته نشماری مرا | مهربان باشی، نگهداری مرا | |||||
به که ما با یکدگر باشیم دوست | پارگی خرد است و امید رفوست | |||||
یکدل ار گردیم در سود و زیان | این شکایتها نیاید در میان | |||||
گر تو از کردار بد باشی بری | کس نخواهد با تو کردن بدسری | |||||
گر بیک پیمان، وفا بینم ز تو | یک نفس، آزرده ننشینم ز تو | |||||
گفت با تیر از سر مهر، آن کمان | در کمان، کی تیر ماند جاودان | |||||
شد کمان را پیشه، تیر انداختن | تیر را شد چاره با وی ساختن | |||||
تیر، یکدم در کمان دارد درنگ | این نصیحت بشنو، ای تیر خدنگ | |||||
ما جز این یک ره، رهی نشناختیم | هر که ما را تیر داد، انداختیم | |||||
کیست کاز جور قضا آواره نیست | تیر گشتی، از کمانت چاره نیست | |||||
عادت ما این بود، بر ما مگیر | نه کمان آسایشی دارد، نه تیر | |||||
درزی ایام را اندازه نیست | جور و بد کاریش، کاری تازه نیست | |||||
چون ترا سر گشتگی تقدیر شد | بایدت رفت، ار چه رفتن دیر شد | |||||
زین مکان، آخر تو هم بیرون روی | کس چه میداند کجا یا چون روی | |||||
از من آن تیری که میگردد جدا | من چه میدانم که رقصد در هوا | |||||
آگهم کاز بند من بیرون نشست | من چه میدانم که اندر خون نشست | |||||
تیر گشتن در کمان آسمان | بهر افتادن شد، این معنی بدان | |||||
این کمان را تیر، مردم گشتهاند | سر کار اینست، زان سر گشتهاند | |||||
چرخ و انجم، هستی ما میبرند | ما نمیبینیم و ما را میبرند | |||||
ره نمیپرسیم، اما میرویم | تا که نیروئیست در پا، میرویم | |||||
کاش روزی زین ره دور و دراز | باز گشتن میتوانستیم باز | |||||
کاش آن فرصت که پیش از ما شتافت | میتوانستیم آنرا باز یافت | |||||
دیدهی دل کاشکی بیدار بود | تا کمند دزد بر دیوار بود |