پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/گفت با خاک، صبحگاهی باد
ظاهر
گفت با خاک، صبحگاهی باد | چون تو، کس تیرهروزگار مباد | |||||
تو، پریشان ما و ما ایمن | تو، گرفتار ما و ما آزاد | |||||
همگی کودکان مهد منند | تیر و اسفند و بهمن و مراد | |||||
گه روم، آسیا بگردانم | گه بخرمن و زم، زمان حصاد | |||||
پیک فرخندهای چو من سوی خلق | کوتوال سپهر نفرستاد | |||||
برگها را ز چهره شویم گرد | غنچهها را شکفته دارم و شاد | |||||
من فرستم بباغ، در نوروز | مژده شادی و نوید مراد | |||||
گاه باشد که بیخ و بن بکنم | از چنار و صنوبر و شمشاد | |||||
شد ز نیروی من غبار و برفت | خاک جمشید و استخوان قباد | |||||
گه بباغم، گهی بدامن راغ | گاه در بلخ و گاه در بغداد | |||||
تو بدینگونه بد سرشت و زبون | من چنین سرفراز و نیک نهاد | |||||
گفت، افتادگی است خصلت من | اوفتادم، زمانهام تا زاد | |||||
اندر آنجا که تیرزن گیتی است | ای خوش آنکس که تا رسید افتاد | |||||
همه، سیاح وادی عدمیم | منعم و بینوا و سفله و راد | |||||
سیل سخت است و پرتگاه مخوف | پایه سست است و خانه بی بنیاد | |||||
هر چه شاگردی زمانه کنی | نشوی آخر، ای حکیم استاد | |||||
رهروی را که دیو راهنماست | اندر انبان، چه توشه ماند و زاد | |||||
چند دل خوش کنی به هفته و ماه | چند گوئی ز آذر و خورداد | |||||
که، درین بحر فتنه غرق نگشت | که، درین چاه ژرف پا ننهاد | |||||
این معما، بفکر گفته نشد | قفل این راز را، کسی نگشاد | |||||
من و تو بندهایم و خواجه یکی است | تو و ما را هر آنچه داد، او داد | |||||
هر چه معمار معرفت کوشید | نشد آباد، این خراب آباد | |||||
چون سپید و سیه، تبه شدنی است | چه تفاوت میان اصل و نژاد | |||||
چه توان خواست از مکاید دهر | چه توان کرد، هر چه باداباد | |||||
پتک ایام، نرم سازدمان | من اگر آهنم، تو گر پولاد | |||||
نزد گرگ اجل، چه بره، چه گرگ | پیش حکم قضا، چه خاک و چه باد |