پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/کودکی کوزهای شکست و گریست
ظاهر
کودکی کوزهای شکست و گریست | که مرا پای خانه رفتن نیست | |||||
چه کنم، اوستاد اگر پرسد | کوزهی آب ازوست، از من نیست | |||||
زین شکسته شدن، دلم بشکست | کار ایام، جز شکستن نیست | |||||
چه کنم، گر طلب کند تاوان | خجلت و شرم، کم ز مردن نیست | |||||
گر نکوهش کند که کوزه چه شد | سخنیم از برای گفتن نیست | |||||
کاشکی دود آه میدیدم | حیف، دل را شکاف و روزن نیست | |||||
چیزها دیده و نخواستهام | دل من هم دل است، آهن نیست | |||||
روی مادر ندیدهام هرگز | چشم طفل یتیم، روشن نیست | |||||
کودکان گریه میکنند و مرا | فرصتی بهر گریه کردن نیست | |||||
دامن مادران خوش است، چه شد | که سر من بهیچ دامن نیست | |||||
خواندم از شوق، هر که را مادر | گفت با من، که مادر من نیست | |||||
از چه، یکدوست بهر من نگذاشت | گر که با من، زمانه دشمن نیست | |||||
دیشب از من، خجسته روی بتافت | کاز چه معنیت، دیبه بر تن نیست | |||||
من که دیبا نداشتم همه عمر | دیدن، ای دوست، چو شنیدن نیست | |||||
طوق خورشید، گر زمرد بود | لعل من هم، به هیچ معدن نیست | |||||
لعل من چیست، عقدههای دلم | عقد خونین، بهیچ مخزن نیست | |||||
اشک من، گوهر بناگوشم | اگر گوهری به گردن نیست | |||||
کودکان را کلیج هست و مرا | نان خشک از برای خوردن نیست | |||||
جامهام را به نیم جو نخرند | این چنین جامه، جای ارزن نیست | |||||
ترسم آنگه دهند پیرهنم | که نشانی و نامی از تن نیست | |||||
کودکی گفت: مسکن تو کجاست | گفتم: آنجا که هیچ مسکن نیست | |||||
رقعه، دانم زدن به جامهی خویش | چه کنم، نخ کم است و سوزن نیست | |||||
خوشهای چند میتوانم چید | چه توان کرد، وقت خرمن نیست | |||||
درسهایم نخوانده ماند تمام | چه کنم، در چراغ روغن نیست | |||||
همه گویند پیش ما منشین | هیچ جا، بهر من نشیمن نیست | |||||
بر پلاسم نشاندهاند از آن | که مرا جامه، خز ادکن نیست | |||||
نزد استاد فرش رفتم و گفت | در تو فرسوده، فهم این فن نیست | |||||
همگنانم قفا زنند همی | که ترا جز زبان الکن نیست | |||||
من نرفتم بباغ با طفلان | بهر پژمردگان، شکفتن نیست | |||||
گل اگر بود، مادر من بود | چونکه او نیست، گل بگلشن نیست | |||||
گل من، خارهای پای من است | گر گل و یاسمین و سوسن نیست | |||||
اوستادم نهاد لوح بسر | که چو تو، هیچ طفل کودن نیست | |||||
من که هر خط نوشتم و خواندم | بخت با خواندن و نوشتن نیست | |||||
پشت سر اوفتادهی فلکم | نقص حطی و جرم کلمن نیست | |||||
مزد بهمن همی ز من خواهند | آخر این آذر است، بهمن نیست | |||||
چرخ، هر سنگ داشت بر من زد | دیگرش سنگ در فلاخن نیست | |||||
چه کنم، خانهی زمانه خراب | که دلی از جفاش ایمن نیست |