پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/کودکی در بر، قبائی سرخ داشت
ظاهر
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت | روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت | |||||
همچو جان نیکو نگه میداشتش | بهتر از لوزینه میپنداشتش | |||||
هم ضیاع و هم عقارش میشمرد | هر زمان گرد و غبارش میسترد | |||||
از نظر باز حسودش مینهفت | سر خیش میدید و چون گل میشکفت | |||||
گر بدامانش سرشکی میچکید | طفل خرد، آن اشک روشن میمکید | |||||
گر نخی از آستینش میشکافت | بهر چاره سوی مادر میشتافت | |||||
نوبت بازی بصحرا و بدشت | سرگران از پیش طفلان میگذشت | |||||
فتنه افکند آن قبا اندر میان | عاریت میخواستندش کودکان | |||||
جمله دلها ماند پیش او گرو | دوست میدارند طفلان رخت نو | |||||
وقت رفتن، پیشوای راه بود | روز مهمانی و بازی، شاه بود | |||||
کودکی از باغ میآورد به | که بیا یک لحظه با من سوی ده | |||||
دیگری آهسته نزدش مینشست | تا زند بر آن قبای سرخ دست | |||||
روزی، آن رهپوی صافی اندرون | وقت بازی شد ز تلی واژگون | |||||
جامهاش از خار و سر از سنگ خست | این یکی یکسر درید، آن یک شکست | |||||
طفل مسکین، بی خبر از سر که چیست | پارگیهای قبا دید و گریست | |||||
از سرش گر جه بسی خوناب ریخت | او برای جامه از چشم آب ریخت | |||||
گر بچشم دل ببینیم ای رفیق | همچو آن طفلیم ما در این طریق | |||||
جامهی رنگین ما آز و هوی است | هر چه بر ما میرسد از آز ماست | |||||
در هوس افزون و در عقل اندکیم | سالها داریم اما کودکیم | |||||
جان رها کردیم و در فکر تنیم | تن بمرد و در غم پیراهنیم |