پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/کاهلی در گوشهای افتاد سست
ظاهر
کاهلی در گوشهای افتاد سست | خسته و رنجور، اما تندرست | |||||
عنکبوتی دید بر در، گرم کار | گوشه گیر از سرد و گرم روزگار | |||||
دوک همت را بکار انداخته | جز ره سعی و عمل نشناخته | |||||
پشت در افتاده، اما پیش بین | از برای صید، دائم در کمین | |||||
رشتهها رشتی ز مو باریکتر | زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر | |||||
پرده میویخت پیدا و نهان | ریسمان میتافت از آب دهان | |||||
درسها میداد بی نطق و کلام | فکرها میپخت با نخهای خام | |||||
کاردانان، کار زینسان میکنند | تا که گوئی هست، چوگان میزنند | |||||
گه تبه کردی، گهی آراستی | گه درافتادی، گهی برخاستی | |||||
کار آماده ولی افزار نه | دائره صد جا ولی پرگار نه | |||||
زاویه بی حد، مثلث بی شمار | این مهندس را که بود آموزگار | |||||
کار کرده، صاحب کاری شده | اندر آن معموره معماری شده | |||||
اینچنین سوداگری را سودهاست | وندرین یک تار، تار و پودهاست | |||||
پای کوبان در نشیب و در فراز | ساعتی جولا، زمانی بندباز | |||||
پست و بی مقدار، اما سربلند | ساده و یکدل، ولی مشکل پسند | |||||
اوستاد اندر حساب رسم و خط | طرح و نقشی خالی از سهو و غلط | |||||
گفت کاهل کاین چه کار سرسریست | آسمان، زین کار کردنها بریست | |||||
کوها کارست در این کارگاه | کس نمیبیند ترا، ای پر کاه | |||||
میتنی تاری که جاروبش کنند | میکشی طرحی که معیوبش کنند | |||||
هیچگه عاقل نسازد خانهای | که شود از عطسهای ویرانهای | |||||
پایه میسازی ولی سست و خراب | نقش نیکو میزنی، اما بر آب | |||||
رونقی میجوی گر ارزندهای | دیبهای میباف گر بافندهای | |||||
کس ز خلقان تو پیراهن نکرد | وین نخ پوسیده در سوزن نکرد | |||||
کس نخواهد دیدنت در پشت در | کس نخواهد خواندنت ز اهل هنر | |||||
بی سر و سامانی از دود و دمی | غرق در طوفانی از آه و نمی | |||||
کس نخواهد دادنت پشم و کلاف | کس نخواهد گفت کشمیری بباف | |||||
بس زبر دستست چرخ کینهتوز | پنبهی خود را در این آتش مسوز | |||||
چون تو نساجی، نخواهد داشت مزد | دزد شد گیتی، تو نیز از وی بدزد | |||||
خسته کردی زین تنیدن پا و دست | رو بخواب امروز، فردا نیز هست | |||||
تا نخوردی پشت پائی از جهان | خویش را زین گوشه گیری وارهان | |||||
گفت آگه نیستی ز اسرار من | چند خندی بر در و دیوار من | |||||
علم ره بنمودن از حق، پا ز ما | قدرت و یاری ازو، یارا ز ما | |||||
تو بفکر خفتنی در این رباط | فارغی زین کارگاه و زین بساط | |||||
در تکاپوئیم ما در راه دوست | کارفرما او و کارآگاه اوست | |||||
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم | شور و غوغائیست اندر باطنم | |||||
دست من بر دستگاه محکمیست | هر نخ اندر چشم من ابریشمی است | |||||
کار ما گر سهل و گر دشوار بود | کارگر میخواست، زیرا کار بود | |||||
صنعت ما پردههای ما بس است | تار ما هم دیبه و هم اطلس است | |||||
ما نمیبافیم از بهر فروش | ما نمیگوئیم کاین دیبا بپوش | |||||
عیب ما زین پردهها پوشیده شد | پردهی پندار تو پوسیده شد | |||||
گر درد این پرده، چرخ پرده در | رخت بر بندم، روم جای دگر | |||||
گر سحر ویران کنند این سقف و بام | خانهی دیگر بسازم وقت شام | |||||
گر ز یک کنجم براند روزگار | گوشه دیگر نمایم اختیار | |||||
ما که عمری پردهداری کردهایم | در حوادث، بردباری کردهایم | |||||
گاه جاروبست و گه گرد و نسیم | کهنه نتوان کرد این عهد قدیم | |||||
ما نمیترسیم از تقدیر و بخت | آگهیم از عمق این گرداب سخت | |||||
آنکه داد این دوک، ما را رایگان | پنبه خواهد داد بهر ریسمان | |||||
هست بازاری دگر، ای خواجه تاش | کاندر آنجا میشناسند این قماش | |||||
صد خریدار و هزاران گنج زر | نیست چون یک دیدهی صاحب نظر | |||||
تو ندیدی پردهی دیوار را | چون ببینی پردهی اسرار را | |||||
خرده میگیری همی بر عنکبوت | خود نداری هیچ جز باد بروت | |||||
ما تمام از ابتدا بافندهایم | حرفت ما این بود تا زندهایم | |||||
سعی کردیم آنچه فرصت یافتیم | بافتیم و بافتیم و بافتیم | |||||
پیشهام اینست، گر کم یا زیاد | من شدم شاگرد و ایام اوستاد | |||||
کار ما اینگونه شد، کار تو چیست | بار ما خالی است، در بار تو چیست | |||||
مینهم دامی، شکاری میزنم | جولهام، هر لحظه تاری میتنم | |||||
خانهی من از غباری چون هباست | آن سرائی که تو میسازی کجاست | |||||
خانهی من ریخت از باد هوا | خرمن تو سوخت از برق هوی | |||||
من بری گشتم ز آرام و فراغ | تو فکندی باد نخوت در دماغ | |||||
ما زدیم این خیمهی سعی و عمل | تا بدانی قدر وقت بی بدل | |||||
گر که محکم بود و گر سست این بنا | از برای ماست، نز بهر شما | |||||
گر بکار خویش میپرداختی | خانهای زین آب و گل میساختی | |||||
میگرفتی گر بهمت رشتهای | داشتی در دست خود سر رشتهای | |||||
عارفان، از جهل رخ برتافتند | تار و پودی چند در هم بافتند | |||||
دوختند این ریسمانها را بهم | از دراز و کوته و بسیار و کم | |||||
رنگرز شو، تا که در خم هست رنگ | برق شد فرصت، نیمداند درنگ | |||||
گر بنائی هست باید برفراشت | ای بسا امروز کان فردا نداشت | |||||
نقد امروز ار ز کف بیرون کنیم | گر که فردائی نباشد، چون کنیم | |||||
عنکبوت، ای دوست، جولای خداست | چرخهاش میگردد، اما بی صداست |