پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/صبح آمد و مرغ صبحگاهی
ظاهر
صبح آمد و مرغ صبحگاهی | زد نغمه، بیاد عهد دیرین | |||||
خفاش برفت با سیاهی | شد پر همای روز، زرین | |||||
در چشمه، بشوق جست ماهی | شبنم بنشست بر ریاحین | |||||
شد وقت رحیل و مرد راهی | بنهاد بر اسب خویشتن، زین | |||||
هر مست که بود، هشیار است | کندند ز باغ، خار و خس را | |||||
گردید چمن، زمردین رنگ | دزدید چو دیو شب، نفس را | |||||
خوابید ز خستگی، شباهنگ | هنگام سحر، در قفس را | |||||
بشکست و پرید صید دلتنگ | بر سر نرسانده این هوس را | |||||
بر پاش رسید ناگهان سنگ | این عادت دور روزگار است | |||||
آراست بساط آسمانی | از جلوهگری، خور جهانتاب | |||||
بگریخت ستارهی یمانی | از باغ و چمن، پرید مهتاب | |||||
رخشنده چو آب زندگانی | جوشید ز سنگ، چشمهی آب | |||||
وان مست شراب ارغوانی | مخمور فتاد و ماند در خواب | |||||
مستی شد و نوبت خمار است | ای مرغک رام گشته در دام | |||||
برخیز که دام را گسستند | پر میزن و در سپهر بخرام | |||||
کز پر شکن تو، پر شکستند | بس چون تو، پرندگان گمنام | |||||
جستند ره خلاص و جستند | با کوشش و سعی خود، سرانجام | |||||
در گوشهی عافیت نشستند | کوشنده همیشه رستگار است | |||||
همسایهی باغ و بوستان باش | تا چند کناره میگزینی | |||||
چون چهرهی صبح، شادمان باش | تا چند ملول مینشینی | |||||
هم صحبت مرغ صبح خوان باش | تا چند نژندی و حزینی | |||||
چالاک و دلیر و کاردان باش | در وقت حصاد و خوشهچینی | |||||
آسایش کارگر ز کار است | آنگونه بپر، که پر نریزی | |||||
در دامن روزگار، سنگ است | بسیار مکن بلند خیزی | |||||
کافتادن نیک نام، ننگ است | گر صلح کنی و گر ستیزی | |||||
این نقش و نگار، ریو و رنگ است | گر سر بنهی و گر گریزی | |||||
شاهین سپهر، تیز چنگ است | صیاد زمانه، جانشکار است | |||||
بر شاخه سرخ گل، مکن جای | کان حاصل رنج باغبان است | |||||
منقار ز برگ گل، میارای | گل، زیور چهر بوستان است | |||||
در نارون، آشیانه منمای | برگش مشکن، که سایبان است | |||||
از بامک پست، دانه مربای | کان دانه برای ماکیان است | |||||
او طائر بسته در حصار است | از میوهی باغ، چشم بر بند | |||||
خوش نیست درخت میوه بیبار | با روزی خویش، باش خرسند | |||||
راهی که نه راه تست، مسپار | آنجا که پر است و حلقه و بند | |||||
دام ستم است، پای مگذار | فرض است نیازموده را پند | |||||
و آگاه نمودنش ز اسرار | یغماگر و دزد، بیشمار است | |||||
آذوقهی خویش، کن فراهم | زان میوه که خشک کرده دهقان | |||||
گه دانه بود زیاد و گه کم | همواره فلک نگشته یکسان | |||||
بی گل، نشد آشیانه محکم | بی پایه، بجا نماند بنیان | |||||
اندود نکردهای و ترسیم | ویرانه شود ز برف و باران | |||||
جاوید نه موسم بهار است | در لانهی دیگران منه گام | |||||
خاشاک ببر، بساز لانه | بی رنج، کسی نیافت آرام | |||||
بی سعی، نخورد مرغ دانه | زشت است ز خلق خواستن وام | |||||
تا هست ذخیرهای به خانه | از دست مده، بفکرت خام | |||||
امنیت ملک آشیانه | این پایهی خرد، استوار است | |||||
خوش صبحدمی، اگر توانی | بر دامن مرغزار بنشین | |||||
چون در ره دور، دیر مانی | بال و پر تو، کنند خونین | |||||
گر رسم و ره فرار دانی | چون فتنه رسد، تو رخت بر چین | |||||
این نکته، چو درس زندگانی | آویزهی گوش کن، که پروین | |||||
در دوستی تو پایدار است |