پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/صبحدم، تازه گلی خودبین گفت
ظاهر
صبحدم، تازه گلی خودبین گفت | کاز چه خاک سیهم در پهلوست | |||||
خاک خندید که منظوری هست | خیره با هم ننشستیم، ای دوست | |||||
مقصد این ره ناپیدا را | ز کسی پرس که پیدایش ازوست | |||||
همه از دولت خاک سیه است | که چمن خرم و گلشن خوشبو است | |||||
همه طفلان دبستان منند | هر گل و سبزه که اندر لب جو است | |||||
پوستین بودمت ایام شتا | چو شدی مغز، رها کردی پوست | |||||
جز تواضع نبود رسم و رهم | گر چه گلزار ز من چون مینو است | |||||
نکنم پیروی عجب و هوی | زانکه افتادگیم خصلت و خو است | |||||
تو، بدلجوئی خود مغروری | نشنیدی که فلک، عربدهجو است | |||||
من اگر تیره و گر ناچیزم | هر چه را خواجه پسندد، نیکو است | |||||
گل بی خاک نخواهد روئید | خاک، هر سوی بود، گل زانسو است | |||||
خلقت از بهر تنی تنها نیست | چشم گر چشم شد، ابرو ابرو است | |||||
همگی خاک شویم آخر کار | همچو آن خاک که در برزن و کو است | |||||
برگ گل یا بر گلرخساری است | خاک و خشتی که ببرج و بارو است | |||||
تکیه بر دوستی دهر، مکن | که گهی دوست، دگر گاه عدو است | |||||
مشو ایمن که گل صد برگم | که تو صد برگی و گیتی صد رو است | |||||
گرچه گرد است بدیدن گردو | نه هر آن گرد که دیدی، گردو است | |||||
گوی چوگان فلک شد سرما | زانکه چوگان فلک، اینش گو است | |||||
همه، ناگاه گلوگیر شوند | همه را، لقمهی گیتی به گلو است | |||||
کشتی بحر قضا، تسلیم است | اندرین بحر، نه کشتی، نه کرو است | |||||
کوش تا جامهی فرصت ندری | درزی دهر، نه آگه ز رفو است | |||||
تا تو آبی به تکلف بخوری | نه سبوئی و نه آبی به سبو است | |||||
غافل از خویش مشو، یک سر موی | عمر، آویخته از یک سر مو است |