پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شکایت کرد روزی دیده با دل
ظاهر
شکایت کرد روزی دیده با دل | که کار من شد از جور تو مشکل | |||||
ترا دادست دست شوق بر باد | مرا کندست سیل اشک، بنیاد | |||||
ترا گردید جای آتش، مرا آب | تو زاسایش بری گشتی، من از خواب | |||||
ز بس کاندیشههای خام کردی | مرا و خویش را بدنام کردی | |||||
از آنروزی که گردیدی تو مفتون | مرا آرامگه شد چشمهی خون | |||||
تو اندر کشور تن، پادشاهی | زوال دولت خود، چندخواهی | |||||
چرا باید چنین خودکام بودن | اسیر دانهی هر دام بودن | |||||
شدن همصحبت دیوانهای چند | حقیقت جستن از افسانهای چند | |||||
ز بحر عشق، موج فتنه پیداست | هر آنکودم ز جانان زد، ز جان کاست | |||||
بگفت ایدوست، تیر طعنه تا چند | من از دست تو افتادم درین بند | |||||
تو رفتی و مرا همراه بردی | به زندانخانهی عشقم سپردی | |||||
مرا کار تو کرد آلوده دامن | تو اول دیدی، آنگه خواستم من | |||||
بدست جور کندی پایهای را | در آتش سوختی همسایهای را | |||||
مرا در کودکی شوق دگر بود | خیالم زین حوادث بی خبر بود | |||||
نه میخوردم غم ننگی و نامی | نه بودم بستهی بندی و دامی | |||||
نه میپرسیدم از هجر و وصالی | نه آگه بودم از نقص و کمالی | |||||
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد | مرا مفتون و مست و بی خبر کرد | |||||
شما را قصه دیگرگون نوشتند | حساب کار ما، با خون نوشتند | |||||
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند | تو حرفی خواندی و من دفتری چند | |||||
هر آن گوهر که مژگان تو میسفت | نهان با من، هزاران قصه میگفت | |||||
مرا سرمایه بردند و ترا سود | ترا کردند خاکستر، مرا دود | |||||
بساط من سیه، شام تو دیجور | مرا نیرو تبه گشت و تو را نور | |||||
تو، وارون بخت و حال من دگرگون | ترا روزی سرشک آمد، مرا خون | |||||
تو از دیروز گوئی، من از امروز | تو استادی درین ره، من نوآموز | |||||
تو گفتی راه عشق از فتنه پاکست | چو دیدم، پرتگاهی خوفناکست | |||||
ترا کرد آرزوی وصل، خرسند | مرا هجران گسست از هم، رگ و بند | |||||
مرا شمشیر زد گیتی، ترا مشت | ترا رنجور کرد، اما مرا کشت | |||||
اگر سنگی ز کوی دلبر آمد | ترا بر پای و ما را بر سر آمد | |||||
بتی، گر تیر ز ابروی کمان زد | ترا بر جامه و ما را بجان زد | |||||
ترا یک سوز و ما را سوختنهاست | ترا یک نکته و ما را سخنهاست | |||||
تو بوسی آستین، ما آستان را | تو بینی ملک تن، ما ملک جان را | |||||
ترا فرسود گر روز سیاهی | مرا سوزاند عالم سوز آهی |