پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شنیدستم یکی چوپان نادان
ظاهر
شنیدستم یکی چوپان نادان | بخفتی وقت گشت گوسفندان | |||||
در آن همسایگی، گرگی سیه کار | شدی همواره زان خفتن، خبردار | |||||
گرامی وقت را، فرصت شمردی | گهی از گله کشتی، گاه بردی | |||||
دراز آن خواب و عمر گله کوتاه | ز خون هر روز، رنگین آن چراگاه | |||||
ز پا افتادی، از زخم و گزندی | زمانی برهای، گه گوسفندی | |||||
بغفلت رفت زینسان روزگاری | نشد در کار، تدبیر و شماری | |||||
شبان را دیو خواب افکنده در دام | بدام افتند مستان، کام ناکام | |||||
ز آغل گله را تا دشت بردی | بچنگ حیلهی گرگش سپردی | |||||
نه آگه بود از رسم شبانی | نه میدانست شرط پاسبانی | |||||
چو عمری گرگ بد دل، گله راند | دگر زان گله، چوپان را چه ماند | |||||
چو گرگ از گله هر شام و سحر کاست | شبان از خواب بی هنگام برخاست | |||||
بکردار عسس، کوشید یک چند | فکند آن دزد را، یکروز در بند | |||||
چنانش کوفت سخت و سخت بر بست | که گشت و گردون و پهلوش بشکست | |||||
بوقت کار، باید کرد تدبیر | چه تدبیری، چو وقت کار شد دیر | |||||
بگفت، ای تیره روز آزمندی | تو گرگ بس شبان و گوسفندی | |||||
بدینسان داد پاسخ، گرگ نالان | نه چوپانی تو، نام تست چوپان | |||||
نشاید وقت بیداری غنودن | شبان بودن، ز گرگ آگه نبودن | |||||
شبانی باید، ای مسکین، شبان را | توان شب نخفتن، پاسبان را | |||||
نه هر کو گلهای راند، شبان است | نه هر کو چشم دارد، پاسبان است | |||||
تو، عیب کار خویش از خود نهفتی | بهنگام چرای گله، خفتی | |||||
شدی پست، این نه آئین بزرگی است | ندانستی که کار گرگ، گرگی است | |||||
تو خفتی، کار از آن گردید دشوار | نشاید کرد با یکدست، ده کار | |||||
چرا امروز پشت من شکستی | کجا بود آن زمان این چوبدستی | |||||
شبانان نیستند از گرگ، ایمن | تو وارون بخت، ایمن بودی از من | |||||
نخسبد هیچ صاحب خانه آرام | چو در نامحکم و کوته بود بام | |||||
شبانان، آنقدر پرسند و پویند | که تا گمگشتهای را، باز جویند | |||||
من از تدبیر و رای خانمانسوز | در آغلها بسی شب کردهام روز | |||||
چه غم گر شد مرا هنگام مردن | پس از صد گوسفند و بره خوردن | |||||
مرا چنگال، روزی خون بسی ریخت | به گردنها و شریانها در آویخت | |||||
بعمری شد ز خون آشامیم رنگ | بطرف مرغزاران، سبزه و سنگ | |||||
بسی گوساله را پهلو فشردم | بسی بزغاله را از گله بردم | |||||
اگر صد سال در زنجیر ماندم | نخستین روز آزادی، همانم | |||||
شبان فارغ از گرگ بداندیش | بود فرجام، گرگ گلهی خویش | |||||
کنون دیگر نه وقت انتقام است | که کار گله و چوپان، تمام است |