پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شمع بگریست گه سوز و گداز
ظاهر
شمع بگریست گه سوز و گداز | کاز چه پروانه ز من بیخبر است | |||||
بسوی من نگذشت، آنکه همی | سوی هر برزن و کویش گذر است | |||||
بسرش، فکر دو صد سودا بود | عاشق آنست که بی پا و سر است | |||||
گفت پروانهی پر سوختهای | که ترا چشم، بایوان و در است | |||||
من بپای تو فکندم دل و جان | روزم از روز تو، صد ره بتر است | |||||
پر خود سوختم و دم نزدم | گر چه پیرایهی پروانه، پر است | |||||
کس ندانست که من میسوزم | سوختن، هیچ نگفتن، هنر است | |||||
آتش ما ز کجا خواهی دید | تو که بر آتش خویشت نظر است | |||||
به شرار تو، چه آب افشاند | آنکه سر تا قدم، اندر شرر است | |||||
با تو میسوزم و میگردم خاک | دگر از من، چه امید دگر است | |||||
پر پروانه ز یک شعله بسوخت | مهلت شمع ز شب تا سحر است | |||||
سوی مرگ، از تو بسی پیشترم | هر نفس، آتش من بیشتر است | |||||
خویشتن دیدن و از خود گفتن | صفت مردم کوته نظر است |