پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان

از ویکی‌نبشته
  شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن  
  همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن  
  ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن  
  چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن  
  ز بزم تیره‌ی خود، روشنی دریغ مدار که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن  
  جواب داد که آئین کاردانان نیست بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن  
  کنایتی است درین رنج روز خسته شدن اشارتی است درین کار شب نخوابیدن  
  مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم هنروران نپسندند خود پسندیدن  
  نگاهبانی ملک تن است پیشه‌ی چشم چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن  
  اگر پی هوس و آز خویش میگشتم کنون نبود مرا دیده، جای گردیدن  
  بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز اگر چه کار چراغ است نور بخشیدن  
  نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن  
  مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن  
  هزار مسله در دفتر حقیقت بود ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن  
  ز دل تپیدن و از دیده روشنی خواهند ز خون دویدن و از اشک چشم، غلتیدن  
  ز کوه و کاه گرانسنگی و سبکباری ز خاک صبر و تواضع، ز باد رقصیدن  
  سپهر، مردم چشمم نهاد نام از آن که بود خصلتم، از خویش چشم پوشیدن  
  هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن  
  هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین بتر ز دیو پرستی است، خودپرستیدن