پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شاهدی گفت بشمعی کامشب
ظاهر
شاهدی گفت بشمعی کامشب | در و دیوار، مزین کردم | |||||
دیشب از شوق، نخفتم یکدم | دوختم جامه و بر تن کردم | |||||
دو سه گوهر ز گلوبندم ریخت | بستم و باز بگردن کردم | |||||
کس ندانست چه سحرآمیزی | به پرند، از نخ و سوزن کردم | |||||
صفحهی کارگه، از سوسن و گل | بخوشی چون صف گلشن کردم | |||||
تو بگرد هنر من نرسی | زانکه من بذل سر و تن کردم | |||||
شمع خندید که بس تیره شدم | تا ز تاریکیت ایمن کردم | |||||
پی پیوند گهرهای تو، بس | گهر اشک بدامن کردم | |||||
گریهها کردم و چون ابر بهار | خدمت آن گل و سوسن کردم | |||||
خوشم از سوختن خویش از آنک | سوختم، بزم تو روشن کردم | |||||
گر چه یک روزن امید نماند | جلوهها بر درو روزن کردم | |||||
تا تو آسودهروی در ره خویش | خوی با گیتی رهزن کردم | |||||
تا فروزنده شود زیب و زرت | جان ز روی و دل از آهن کردم | |||||
خرمن عمر من ار سوخته شد | حاصل شوق تو، خرمن کردم | |||||
کارهائیکه شمردی بر من | تو نکردی، همه را من کردم |