پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/زاغی بطرف باغ، بطاوس طعنه زد
ظاهر
زاغی بطرف باغ، بطاوس طعنه زد | کاین مرغ زشت روی، چه خودخواه و خودنماست | |||||
این خط و خال را نتوان گفت دلکش است | این زیب و رنگ را نتوان گفت دلرباست | |||||
پایش کج است و زشت، ازان کج رود براه | دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست | |||||
نوکش، چو نوک بوم سیهکار، منحنی است | پشت سرش برآمده و گردنش دوتاست | |||||
از فرط عجب و جهل، گمان میبرد که اوست | تنها پرندهای که در این عرصه و فضاست | |||||
این جانور نه لایق باغ است و بوستان | این بیهنر، نه در خور این مدحت و ثناست | |||||
رسم و رهیش نیست، بجز حرص و خودسری | از پا فتادهی هوس و کشتهی هویست | |||||
طاوس خنده کرد که رای تو باطل است | هرگز نگفته است بداندیش، حرف راست | |||||
مردم همیشه نقش خوش ما ستودهاند | هرگز دلیل را نتوان گفت، ادعاست | |||||
بدگوئی تو اینهمه، از فرط بددلی است | از قلب پاک، نیت آلوده بر نخاست | |||||
ما عیب خود، هنر نشمردیم هیچگاه | در عیب خویش، ننگرد آنکس که خودستاست | |||||
گاه خرام و جلوه بنزهتگه چمن | چشمم ز راه شرم و تاسف، بسوی پاست | |||||
ما جز نصیب خویش نخوردیم، لیک زاغ | دزدی کند بهر گذر و باز ناشتاست | |||||
در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت | نقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست | |||||
پیرایهای بعمد، نبستم ببال و پر | آرایش وجود من، ای دوست، بیریاست | |||||
ما بهر زیب و رنگ، نکردیم گفتگو | چیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواست | |||||
کارآگهی که آب و گل ما بهم سرشت | بر من فزود، آنچه که از خلقت تو کاست | |||||
در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست | مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست | |||||
صد سال گر بدجله بشویند زاغ را | چون بنگری، همان سیه زشت بینواست | |||||
هرگز پر تو را چو پر من نمیکنند | مرغی که چون منش پر زیباست مبتلاست | |||||
آزادی تو را نگرفت از تو، هیچ کس | ما را همیشه دیدهی صیاد در قفاست | |||||
فرمانده سپهر، چو حکمی نوشت و داد | کس دم نمیزند که صوابست یا خطاست | |||||
ما را برای مشورت، اینجا نخواندهاند | از ما و فکر ما، فلک پیر را غناست | |||||
احمق، کتاب دید و گمان کرد عالم است | خودبین، بکشتی آمد و پنداشت ناخداست | |||||
ما زشت نیستیم، تو صاحب نظر نهای | این خوردگیری، از نظر کوته شماست | |||||
طاوس را چه جرم، اگر زاغ زشت روست | این رمزها بدفتر مستوفی قضاست |