پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/دید موری طاسک لغزندهای
ظاهر
دید موری طاسک لغزندهای | از سر تحقیر، زد لبخندهای | |||||
کاین ره از بیرون همه پیچ و خم است | وز درون، تاریکی و دود و دم است | |||||
فصل باران است و برف و سیل و باد | ناگه این دیوار خواهد اوفتاد | |||||
ای که در این خانه صاحبخانهای | هر که هستی، از خرد بیگانهای | |||||
نیست، میدانم ترا انبار و توش | پس چه خواهی خوردن، ای بیعقل و هوش | |||||
از برای کار خود، پائی بزن | نوبت تدبیر شد، رائی بزن | |||||
زندگانی، جز معمائی نبود | وقت، غیر از خوان یغمائی نبود | |||||
تا نپیمائی ره سعی و عمل | این معما را نخواهی کرد حل | |||||
هر کجا راهی است، ما پیمودهایم | هر کجا توشی است، آنجا بودهایم | |||||
تو ز اول سست کردی پایه را | سود، اندک بود اندک مایه را | |||||
نیست خالی، دوش ما از بار ما | کوشش اندر دست ما، افزار ما | |||||
گر به سیر و گشت، میپرداختیم | از کجا آن لانه را میساختیم | |||||
هر که توشی گرد کرد، او چاشت خورد | هر که زیرک بود، او زد دستبرد | |||||
دستبردی زد زمانه هر نفس | دستبردی هم تو زن، ای بوالهوس | |||||
آخر، این سرچشمه خواهد شد خراب | در سبوی خویش، باید داشت آب | |||||
سرد میگردد تنور آسمان | در تنور گرم، باید پخت نان | |||||
مور، تا پی داشت در پا، سرفشاند | چون تو، اندر گوشهی عزلت نماند | |||||
مادر من، گفت در طفلی بمن | رو، بکوش از بهر قوت خویشتن | |||||
کس نخواهد بعد ازین، بار تو برد | جنس ما را نیست، خرد و سالخورد | |||||
بس بزرگست این وجود خرد ما | وقت دارد کار و خواب و خورد ما | |||||
خرد بودیم و بزرگی خواستیم | هم در افتادیم و هم برخاستیم | |||||
مور خوارش گفت، کای یار عزیز | گر تو نقاشی، بیا طرحی بریز | |||||
نیک دانستم که اندر دوستی | همچو مغز خالص بی پوستی | |||||
یک نفس، بنای این دیوار باش | در خرابیهای ما، معمار باش | |||||
این بنا را ساختیم، اما چه سود | خانهی بی صحن و سقف و بام بود | |||||
مهرهی تدبیر، دور انداختیم | زان سبب، بردی تو و ما باختیم | |||||
کیست ما را از تو خیراندیش تر | کاشکی میآمدی زین پیشتر | |||||
گر باین ویرانه، آبادی دهی | در حقیقت، داد استادی دهی | |||||
فکر ما، تعمیر این بام و فضاست | هر چه پیش آید جز این، کار قضاست | |||||
تو طبیب حاذق و ما دردمند | ما در این پستی، تو در جای بلند | |||||
تا که بر مییدت کاری ز دست | رونقی ده، گر که بازاری شکست | |||||
مور مغرور، این حکایت چون شنید | گفت، تا زود است باید رفت و دید | |||||
پای اندر ره نهاد، آمد فرود | گر چه رفتن بود و برگشتن نبود | |||||
کار را دشوار دید، از کار ماند | در عجب زان راه ناهموار ماند | |||||
مور طفل، اما حوادث پیر بود | احتمال چارهجوئی دیر بود | |||||
دام محکم، ضعف در حد کمال | ایستادن سخت و برگشتن محال | |||||
از برای پایداری، پای نه | بهر صبر و بردباری، جای نه | |||||
چونکه دید آن صید مسکین، مور خوار | گفت: گر کارآگهی، اینست کار | |||||
خانهی ما را نمیکردی پسند | بد پسند است، این وجود آزمند | |||||
تو بدین طفلی، که گفت استاد شو | باد افکن در سر و بر باد شو | |||||
خوب لغزیدی و گشتی سرنگون | خوب خواهیمت مکید، این لحظه خون | |||||
بسکه از معماری خود، دم زدی | خانهی تدبیر را، بر هم زدی | |||||
دام را اینگونه باید ساختن | چون تو خودبین را بدام انداختن | |||||
عیب کردی، این ره لغزیده را | طاس را دیدی، ندیدی بنده را | |||||
من هزاران چون تو را دادم فریب | زان فریب، آگه شوی عما قریب | |||||
هیچ پرسیدی که صاحبخانه کیست | هیچ گفتی در پس این پرده چیست | |||||
دیده را بستی و افتادی بچاه | ره شناسا، این تو و این پرتگاه | |||||
طاس لغزنده است، ای دل، آز تو | مبتلائی، گر شود دمساز تو | |||||
زین حکایت، قصهی خود گوشدار | تو چو موری و هوی چون مورخوار | |||||
چون شدی سرگشته در تیه نیاز | با خبر باش از نشیب و از فراز | |||||
تا که این روباه رنگین کرد دم | بس خروس از خانهداران گشت گم | |||||
پا منه بیرون ز خط احتیاط | تا چو طومارت، نپیچاند بساط |