پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/دی، کودکی بدامن مادر گریست زار
ظاهر
دی، کودکی بدامن مادر گریست زار | کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت | |||||
طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند | آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت | |||||
اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست | کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت | |||||
امروز، اوستاد بدرسم نگه نکرد | مانا که رنج و سعی فقیران، ثمر نداشت | |||||
دیروز، در میانهی بازی، ز کودکان | آن شاه شد که جامهی خلقان ببر نداشت | |||||
من در خیال موزه، بسی اشک ریختم | این اشک و آرزو، ز چه هرگز اثر نداشت | |||||
جز من، میان این گل و باران کسی نبود | کو موزهای بپا و کلاهی بسر نداشت | |||||
آخر، تفاوت من و طفلان شهر چیست | آئین کودکی، ره و رسم دگر نداشت | |||||
هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت | وین شمع، روشنائی ازین بیشتر نداشت | |||||
همسایگان ما بره و مرغ میخورند | کس جز من و تو، قوت ز خون جگر نداشت | |||||
بر وصلههای پیرهنم خنده میکنند | دینار و درهمی، پدر من مگر نداشت | |||||
خندید و گفت، آنکه بفقر تو طعنه زد | از دانههای گوهر اشکت، خبر نداشت | |||||
از زندگانی پدر خود مپرس، از آنک | چیزی بغیر تیشه و گهی آستر نداشت | |||||
این بوریای کهنه، بصد خون دل خرید | رختش، گه آستین و گهی آستر نداشت | |||||
بس رنج برد و کس نشمردش به هیچ کس | گمنام زیست، آنکه ده و سیم و زر نداشت | |||||
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست | شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت | |||||
نساج روزگار، درین پهن بارگاه | از بهر ما، قماشی ازین خوبتر نداشت |