پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/تو چو زری، ای روان تابناک
ظاهر
تو چو زری، ای روان تابناک | چند باشی بستهی زندان خاک | |||||
بحر مواج ازل را گوهری | گوهر تحقیق را سوداگری | |||||
واگذار این لاشهی ناچیز را | در نورد این راه آفت خیز را | |||||
زر کانی را چه نسبت با سفال | شیر جنگی را چه خویشی با شغال | |||||
باخرد، صلحی کن و رائی بزن | کژدم تن را بسر، پائی بزن | |||||
هیچ پاکی همچو تو پاکیزه نیست | گوش هستی را چنین آویزه نیست | |||||
تو یکی تابنده گوهر بودهای | رخ چرا با تیرگی آلودهای | |||||
تو چراغ ملک تاریک تنی | در سیاهیها، چو مهر روشنی | |||||
از نظر پنهانی، از دل نیستی | کاش میگفتی کجائی، کیستی | |||||
محبس تن بشکن و پرواز کن | این نخ پوسیده از پا باز کن | |||||
تا ببینی کنچه دید ماسواست | تا بدانی خلوت پاکان جداست | |||||
تا بدانی صحبت یاران خوشست | گیر و دار زلف دلداران خوشست | |||||
تا ببینی کعبهی مقصود را | بر گشائی چشم خواب آلود را | |||||
تا نمایندت بهنگام خرام | سیرگاهی خالی از صیاد و دام | |||||
تا بیاموزند اسرار حقت | تا کنند از عاشقان مطلقت | |||||
تا تو، پنهان از تو، چون و چندهاست | عهدها، میثاقها، پیوندهاست | |||||
چند در هر دام، باید گشت صید | چند از هر دیو، باید دید کید | |||||
چند از هر تیغ، باید باخت سر | چند از هر سنگ، باید ریخت پر | |||||
مرغک اندر بیضه چون گردد پدید | گوید اینجا بس فراخ است و سپید | |||||
عاقبت کان حصن سخت از هم شکست | عالمی بیند همه بالا و پست | |||||
گه پرد آزاد در کهسارها | گه چمد سر مست در گلزارها | |||||
گاه بر چیند ز بامی دانهای | سر کند خوش نغمهی مستانهای | |||||
جست و خیز طائران بیند همی | فارغ اندر سبزه بنشیند دمی | |||||
بینوائی مهرهای تابنده داشت | کاز فروغش دیده و دل زنده داشت | |||||
خیره شد فرجام زان جلوهگری | بردش از شادی بسوی گوهری | |||||
گفت این لعلست، از من میخرش | گفت سنگست این، چه خوانی گوهرش | |||||
رو، که این ما را نمیآید بکار | گر متاعی خوبتر داری بیار | |||||
دکهی خر مهره، جای دیگر است | تحفهی گوهر فروشان، گوهر است | |||||
برتری تنها برنگ و بوی نیست | آینهی جان از برای روی نیست | |||||
تا نداند دخل و خرجش چند بود | هیچ بازرگان نخواهد برد سود | |||||
چشم جانرا، بی نگه دیدارهاست | پای دل را، بی قدم رفتارهاست |