| | | | | | |
|
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت |
|
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت |
|
|
مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود |
|
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت |
|
|
آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک |
|
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت |
|
|
دانی که نوشداروی سهراب کی رسید |
|
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت |
|
|
دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند |
|
بار دگر امید رهائی مگر نداشت |
|
|
بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد |
|
این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت |
|
|
پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت |
|
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت |
|
|
بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر |
|
کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت |
|
|
خرمن نکرده توده کسی موسم درو |
|
در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت |
|
|
من اشک خویش را چو گهر پروراندهام |
|
دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت |
|