پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/به نومیدی، سحرگه گفت امید
ظاهر
به نومیدی، سحرگه گفت امید | که کس ناسازگاری چون تو نشنید | |||||
بهر سو دست شوقی بود بستی | بهر جا خاطری دیدی شکستی | |||||
کشیدی بر در هر دل سپاهی | ز سوزی، نالهای، اشکی و آهی | |||||
زبونی هر چه هست و بود از تست | بساط دیده اشک آلود از تست | |||||
بس است این کار بی تدبیر کردن | جوانان را بحسرت پیر کردن | |||||
بدین تلخی ندیدم زندگانی | بدین بی مایگی بازارگانی | |||||
نهی بر پای هر آزاده بندی | رسانی هر وجودی را گزندی | |||||
باندوهی بسوزی خرمنی را | کشی از دست مهری دامنی را | |||||
غبارت چشم را تاریکی آموخت | شرارت ریشهی اندیشه را سوخت | |||||
دو صد راه هوس را چاه کردی | هزاران آرزو را آه کردی | |||||
ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست | ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست | |||||
مرا در هر دلی، خوش جایگاهیست | بسوی هر ره تاریک راهیست | |||||
دهم آزردگانرا مومیائی | شوم در تیرگیها روشنائی | |||||
دلی را شاد دارم با پیامی | نشانم پرتوی را با ظلامی | |||||
عروس وقت را آرایش از ماست | بنای عشق را پیدایش از ماست | |||||
غمی را ره ببندم با سروری | سلیمانی پدید آرم ز موری | |||||
بهر آتش، گلستانی فرستم | بهر سر گشته، سامانی فرستم | |||||
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است | خوش آن دل کاندران نور امید است | |||||
بگفت ایدوست، گردشهای دوران | شما را هم کند چون ما پریشان | |||||
مرا با روشنائی نیست کاری | که ماندم در سیاهی روزگاری | |||||
نه یکسانند نومیدی و امید | جهان بگریست بر من، بر تو خندید | |||||
در آن مدت که من امید بودم | بکردار تو خود را میستودم | |||||
مرا هم بود شادیها، هوسها | چمنها، مرغها، گلها، قفسها | |||||
مرا دلسردی ایام بگداخت | همان ناسازگاری، کار من ساخت | |||||
چراغ شب ز باد صبحگه مرد | گل دوشینه یکشب ماند و پژمرد | |||||
سیاهیهای محنت جلوهام برد | درشتی دیدم و گشتم چنین خرد | |||||
شبانگه در دلی تنگ آرمیدم | شدم اشکی و از چشمی چکیدم | |||||
ندیدم نالهای بودم سحرگاه | شکنجی دیدم و گشتم یکی آه | |||||
تو بنشین در دلی کاز غم بود پاک | خوشند آری مرا دلهای غمناک | |||||
چو گوی از دست ما بردند فرجام | چه فرق ار اسب توسن بود یا رام | |||||
گذشت امید و چون برقی درخشید | هماره کی درخشید برق امید |