پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/بشکوه گفت جوانی فقیر با پیری
ظاهر
بشکوه گفت جوانی فقیر با پیری | بروزگار، مرا روی شادمانی نیست | |||||
بلای فقر، تنم خسته کرد و روح بکشت | بمرگ قانعم، آن نیز رایگانی نیست | |||||
کسی بمثل من اندر نبردگاه جهان | سیاه روز بلاهای ناگهانی نیست | |||||
گرسنه بر سر خوان فلک نشستم و گفت | که خیرگی مکن، این بزم میهمانی نیست | |||||
به خلق داد سرافرازی و مرا خواری | که در خور تو، ازین به که میستانی نیست | |||||
به دهر، هیچکس مهربان نشد با من | مرا خبر ز ره و رسم مهربانی نیست | |||||
خوش نیافتم از روزگار سفله دمی | از آن خوشم که سپنجی است، جاودانی نیست | |||||
بخنده، پیر خردمند گفت تند مرو | که پرتگاه جهان، جای بدعنانی نیست | |||||
چو بنگری، همه سر رشتهها بدست قضاست | ره گریز، ز تقدیر آسمانی نیست | |||||
ودیعهایست سعادت، که رایگان بخشند | درین معامله، ارزانی و گرانی نیست | |||||
دل ضعیف، بگرداب نفس دون مفکن | غریق نفس، غریقی که وارهانی نیست | |||||
چو دستگاه جوانیت هست، سودی کن | که هیچ سود، چو سرمایهی جوانی نیست | |||||
ز بازویت نربودند تا توانائی | زمان خستگی و عجز و ناتوانی نیست | |||||
بملک زندگی، ایدوست، رنج باید برد | دلی که مرد، سزاوار زندگانی نیست | |||||
من و تو از پی کشف حقیقت آمدهایم | ازین مسابقه، مقصود کامرانی نیست | |||||
بدفتر گل و طومار غنچه در گلزار | بجز حکایت آشوب مهرگانی نیست | |||||
بنای تن، همه بهر خوشی نساختهاند | وجود سر، همه از بهر سرگرانی نیست | |||||
ز مرگ و هستی ما، چرخ را زیان نرسد | سپهر سنگدل است، این سخن نهانی نیست |