پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/بزرگی داد یک درهم گدا را
ظاهر
بزرگی داد یک درهم گدا را | که هنگام دعا یاد آر ما را | |||||
یکی خندید و گفت این درهم خرد | نمیارزید این بیع و شرا را | |||||
روان پاک را آلوده مپسند | حجاب دل مکن روی و ریا را | |||||
مکن هرگز بطاعت خودنمائی | بران زین خانه، نفس خودنما را | |||||
بزن دزدان راه عقل را راه | مطیع خویش کن حرص و هوی را | |||||
چه دادی جز یکی درهم که خواهی | بهشت و نعمت ارض و سما را | |||||
مشو گر ره شناسی، پیرو آز | که گمراهیست راه، این پیشوا را | |||||
نشاید خواست از درویش پاداش | نباید کشت، احسان و عطا را | |||||
صفای باغ هستی، نیک کاریست | چه رونق، باغ بیرنگ و صفا را | |||||
به نومیدی، در شفقت گشودن | بس است امید رحمت، پارسا را | |||||
تو نیکی کن بمسکین و تهیدست | که نیکی، خود سبب گردد دعا را | |||||
از آن بزمت چنین کردند روشن | که بخشی نور، بزم بی ضیا را | |||||
از آن بازوت را دادند نیرو | که گیری دست هر بیدست و پا را | |||||
از آن معنی پزشکت کرد گردون | که بشناسی ز هم درد و دوا را | |||||
مشو خودبین، که نیکی با فقیران | نخستین فرض بودست اغنیا را | |||||
ز محتاجان خبر گیر، ایکه داری | چراغ دولت و گنج غنا را | |||||
بوقت بخشش و انفاق، پروین | نباید داشت در دل جز خدا را |