پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/ببام قلعهای، باز شکاری
ظاهر
ببام قلعهای، باز شکاری | نمود از ماکیانی خواستگاری | |||||
که من زالایش ایام پاکم | ز تنهائی، بسی اندهناکم | |||||
ز بالا، صبحگاهی دیدمت روی | پسند آمد مرا آن خلقت و خوی | |||||
چه زیبائی بهنگام چمیدن | چه دانایی بوقت چینه چیدن | |||||
پذیره گر شوی، خدمت گذاریم | هوای صحبت و پیوند داریم | |||||
مرا انبارها پرتوش و برگ است | ولی این زندگی بیدوست، مرگ است | |||||
چه حاصل، زیستن در خار و خاشاک | زدن منقار و جستن ریگ از خاک | |||||
ز پر هدهدت پیراهن آرم | اگر کابینت باید، ارزن آرم | |||||
من از بازان خاص پادشاهم | تمام روز در نخجیرگاهم | |||||
بیا، هم عهد و هم سوگند باشیم | اگر آزاد و گر در بند باشیم | |||||
تو از جوی آوری روزی من از جر | تو آگه باشی از بام و من از در | |||||
تو فرزندان بزیر پر نشانی | مرا چون پاسبان، بر در نشانی | |||||
بروز عجز، دست هم بگیریم | چو گاه مرگ شد، با هم بمیریم | |||||
بگفتا، مغز را مگذار در پوست | نشد دشمن بدین افسانهها دوست | |||||
خرابیهاست در این سست بنیان | بخون باید نوشت، این عهد و پیمان | |||||
مرا تا ضعف عادت شد، ترا زور | نخواهد بود این پیوند، مقدور | |||||
ازین معنی سخن گفتن، تباهی است | چنین پیوند را پایان، سیاهی است | |||||
مدار از زندگانی باز، ما را | مده سوی عدم پرواز، ما را | |||||
چو پر داریم، پیراهن نخواهیم | چو گندم میدهند، ارزن نخواهیم | |||||
نه هم خوئیم ما با هم، نه هم راز | نه انجام است این ره را، نه آغاز | |||||
کسی کاو رهزنی را ایمنی داد | بدست او طناب رهزنی داد | |||||
نه سوگند است، سوگند هریمن | نه دل میسوزدش بر کس، نه دامن | |||||
در دل را بروی دیو مگشای | چو بگشودی نداری خویشتن جای | |||||
دوروئی، راه شد نفس دو رو را | همان بهتر، نریزیم آبرو را |