پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی

از ویکی‌نبشته
  ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی  
  ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی  
  رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی  
  ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست  
  ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم پیران ره، بما ننمودند راه راست  
  از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست  
  مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست  
  گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو آتش چرا به خرمن پروانه میزند  
  سرمست، ای کبوترک ساده دل، مپر در تیه آز، راه تو دانه میزند  
  بی رنج، زین پیاله کسی می نخورد بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند  
  تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند  
  خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را  
  بکوش و دانشی آموز و پرتوی افکن که فرصتی که ترا داده‌اند، بی بدل است  
  دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است  
  طائری کز آشیان، پرواز بهر آز کرد کیفرش، فرجام بال و پر بخون آلودن است  
  با قضا، چیره زبان نتوان بود که بدوزند، گرت صد دهن است  
  دور جهان، خونی خونخوارهاست محکمه‌ی نیک و بد کارهاست  
  خیال کژ به کار کژ گواهی است سیاهی هر کجا باشد، سیاهی است  
  به از پرهیزکاری، زیوری نیست چو اشک دردمندان، گوهری نیست  
  مپوش آئینه کس را به زنگار دل آئینه است، از زنگش نگهدار  
  سزای رنجبر گلشن امید، بس است بدامن چمنی، گلبنی نشانیدن  
  برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم گناه دیده‌ی من بود، این خطاکاری