پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/از ساحت پاک آشیانی
ظاهر
از ساحت پاک آشیانی | مرغی بپرید سوی گلزار | |||||
در فکرت توشی و توانی | افتاد بسی و جست بسیار | |||||
رفت از چمنی به بوستانی | بر هر گل و میوه سود منقار | |||||
تا خفت ز خستگی زمانی | یغماگر دهر گشت بیدار | |||||
تیری بجهید از کمانی | چون برق جهان ز ابر آذار | |||||
گردید نژند خاطری شاد | چون بال و پرش تپید در خون | |||||
از یاد برون شدش پریدن | افتاد ز گیرودار گردون | |||||
نومید ز آشیان رسیدن | از پر سر خویش کرد بیرون | |||||
نالید ز درد سر کشیدن | دانست که نیست دشت و هامون | |||||
شایستهی فارغ آرمیدن | شد چهرهی زندگی دگرگون | |||||
در دیدن نماند تاب دیدن | مانا که دل از تپیدن افتاد | |||||
مجروح ز رنج زندگی رست | از قلب بریده گشت شریان | |||||
آن بال و پر لطیف بشکست | وان سینهی خرد خست پیکان | |||||
صیاد سیه دل از کمین جست | تا صید ضعیف گشت بیجان | |||||
در پهلوی آن فتاده بنشست | آلوده بخون مرغ دامان | |||||
بنهاد به پشتواره و بست | آمد سوی خانه شامگاهان | |||||
وان صید بدست کودکان داد | چون صبح دمید، مرغکی خرد | |||||
افتاد ز آشیانه در جر | چون دانه نیافت، خون دل خورد | |||||
تقدیر، پرش بکند یکسر | شاهین حوادثش فرو برد | |||||
نشنید حدیث مهر مادر | دور فلکش بهیچ نشمرد | |||||
نفکند کسیش سایه بر سر | نادیده سپهر زندگی، مرد | |||||
پرواز نکرده، سوختش پر | رفت آن هوس و امید بر باد | |||||
آمد شب و تیره گشت لانه | وان رفته نیامد از سفر باز | |||||
کوشید فسونگر زمانه | کاز پرده برون نیفتد این راز | |||||
طفلان بخیال آب و دانه | خفتند و نخاست دیگر آواز | |||||
از بامک آن بلند خانه | کس روز عمل نکرد پرواز | |||||
یکباره برفت از میانه | آن شادی و شوق و نعمت و ناز | |||||
زان گمشدگان نکرد کس یاد | آن مسکن خرد پاک ایمن | |||||
خالی و خراب ماند فرجام | افتاد گلش ز سقف و روزن | |||||
خار و خسکش بریخت از بام | آرامگهی نه بهر خفتن | |||||
بامی نه برای سیر و آرام | بر باد شد آن بنای روشن | |||||
نابود شد آن نشانه و نام | از گردش روزگار توسن | |||||
وز بدسری سپهر و اجرام | دیگر نشد آن خرابی آباد | |||||
شد ساقی چرخ پیر خرسند | پردید ز خون چو ساغری را | |||||
دستی سر راه دامی افکند | پیچانید به رشتهای سری را | |||||
جمعیت ایمنی پراکند | شیرازه درید دفتری را | |||||
با تیشهی ظلم ریشهای کند | بر بست ز فتنهای دری را | |||||
خون ریخت بکام کودکی چند | برچید بساط مادری را | |||||
فرزند مگر نداشت صیاد؟ |